دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است
جویندگان مروارید به کرانه های دیگر رفته اند
پوچی ست و جو بر ماسه ها نقش بسته است
صدا نیست
دریا-پریان مدهوشند
آب از نفس افتاده است
لحظه ی من در راه است
و امشب ؛ بشنوید از من
امشب ، آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد
امشب سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد
امشب لبخندی به فراترها خواهد ریخت
بی هیچ صدا ، زورقی تابان ، شب ابها را خواهد شکافت
زورق ران توانا که سایه اش بر رفت و آمد من افتاده است
که چشمانش گام مرا روشن می کند
که دستانش تردید مرا می شکند
پارو زنان از آن سوی هراس من خواهد رسید
گریان به پیشوازش خواهم رفت
در پرتو یکرنگی ، مروارید بزرگ را در کف من خواهد نهاد.
سهراب سپهری
:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23